بسم الله الرحمن الرحیم
استغفار برای ظهور
رسول الله صلی الله و علیه و آله و سلم فرمودند : شباهت بنی اسرائیل با شما (مسلمانان) همچون شباهت دو سر یک شانه و دو لنگ کفش است هر آنچه در میان آنها به وقوع پیوست در میان شما هم اتفاق خواهد افتاد.
بنی اسرائیل در اثر ستم فراوانی که پس از رحلت حضرت یوسف کشید بسیار مضطر شده بودند و چاره ای جز شکوائیه بردن به درگاه خدا نداشتند و عجیب اینکه خداوند متعال 170 سال از زمان غیبت منجی ایشان (حضرت موسی) را به خاطر اضطرار ایشان و اشک های دسته جمعی شان بخشید.
أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلیلاً ما تَذَکَّرُون
ترجمه: یا آن کس که دعاى بیچاره مضطر را به اجابت مىرساند و رنج و غم آنان را بر طرف مىسازد و شما (مسلمین) را جانشینان اهل زمین قرار مىدهد؟ آیا با وجود خداى یکتا خدایى هست؟ اندکى متذکر هستند.
براستی آیا هنوز هم از نبود مولایمان مضطر نشده ایم؟ آیا نباید از این ماجرا درس بگیریم ؟
ان شا الله شب نیمه شعبان امسال را فرصتی قرار خواهیم داد تا به طور دسته جمعی در احیای آن شب از خداوند متعال طلب استغفار کنیم از گناهانی که حقیقتا مانع ظهورند و الا دلیلی ندارد خداوند حجتش را در پرده غیبت قرار دهد.
مانع اصلی ظهور گناهان من و شماست.
احیای نیمه شعبان همچون شب بیست و هفتم ماه رمضان از مستحبات موکد و مشید است. و بسیاری از شیعیان آن شب را احیا می گیرند لیکن دقت نمی شود که تفاوتی اساسی میان احیای نیمه شعبان و دیگر شبها وجود دارد و آن توجه ویژه به حضرت ولی عصر (عج) است و استغفار با این نیت که گناهان ما مانع اصلی ظهور بوده و البته فرصت مناسبی برای خیز برداشتن جهت ورود به ماه ترک گناهان رمضان است.
ان شا الله امسال همگی با شرکت در مراسم احیای نیمه شعبان در سراسر ایران و با محوریت امام زمان (عج) همچون بنی اسرائیل که با اشک چشم و تمنای دل 170 سال ظهور منجی شان را نزدیک کردند امید داریم که رحمت بی کران خداوند متعال شامل حال ما گردد و مانیز در تعجیل ظهور مولایمان موثر باشیم.
حقیر این طرح را با حضرات آیات و حجج اسلام و اساتید اخلاق در میان گذاشتم و همگی بزرگواران استقبال فرمودند.
فی المثل حضرت آیت الله زابلی فرمودند: بسیار بسیار کار نیکویی است حتما انجام شود.
حضرت حجه الاسلام و المسلمین حاج آقای جاودان (استاد اخلاق) فرمودند: تمام شب ها متعلق به امام زمان است باید این عقیده را در تمام روز ها و شبهای سالهای عمرمان گسترش دهیم و به یک شب اکتفا نکنیم البته نیمه شعبان برای شروع خوب است.
در جلسه با فرزند بزرگ حضرت آیه الله الاعظمی وحید ، ایشان فرمودند: شب نیمه شعبان از آن جا که در روایات نیز سفارش شده است شروع خوبی است.
و ...
در کل اهم نکاتی که از فرمایشات این بزرگوان حقیر استنباط نمودم عبارت بودند از :
1- سعی شود با شرکت در این مجالس و دعوت دیگران به این امر خیر این سنت بزرگ بزرگ جا بیافتد البته تاکید بر احیای دسته جمعی است و در صورت فراهم نبودن شرایط برای شرکت برخی افراد ، ایشان فردی این فریضه را به جا بیاورند. آنچه در دعای ندبه به ما آموزش داده اند این است که گریستن در فراق مولا باید به جماعت باشد:
هل من معین فأطیل معه العویل والبکاء (آیا یاری کننده ای است تا با او گریه و زاری را در - فراق مولا- طولانی کنم)
2- متاسفانه شب های نیمه شعبان برای برخی فرصتی فراهم آورده است تا به بهانه جشن میلاد امام زمان با هرزه گردی در خیابان ها گناهانی را مرتکب شوند که در واقع همین گناهان مانع اصلی ظهور هستند لذا شرکت در جلسه احیای نیمه شعبان فرصت خوبی است برای فاصله گرفتن از این فضا های گناه آلود.
3- بزرگواران تمام سعیشان را به خرج دهند تا احیای نیمه شعبان با تاکید بر استغفار برای ظهور و به باشکوه ترین شکل ممکن برگزار شود ، یعنی دقت شود تفاوت احیای این شب با دیگر لیالی در این است که محور اصلی امام زمان است و استغفار ما از گناهان به درگاه خدا با نیت تعجیل در ظهور باشد.
4- اعمال این شب در مفاتیح آمده است لیکن اعمالی شبیه به دیگر شبهای احیا دارد. با این تفاوت که ادعیه مربوط به مولا صاحب الزمان نیز توسط برخی بزرگواران سفارش شد مانند خواندن دعاهای ندبه ، زیارت آل یس ، دعای عهد ، دعای فرج ، دعای الهم یا فارج الهم و...و البته روزه خود نیمه شعبان نیز مستحب است.
5- عزیزانی که می توانند حتما در هیئات دانشجویی و مساجد دانشگاه ها و یا در مساجد محل این فریضه بزرگ را به جا بیاورند تا شرایط برای حضور جمعی علاقه مندان فراهم شود . ان شا الله جنبش مصاف نیز در صورت فراهم شدن شرایط اعم از مباحث مالی و مکان مناسب احیای این شب را برگزار خواهد نمود .(در صورت هماهنگی ساعت و محل متعاقبا اعلام خواهد شد).
6- اگر به هر عنوانی شرکت برای عزیزی در جلسه جمعی مقدور نبود این فریضه را حتما فردی به جا آورد و فراموش نکنیم ان شا الله شبی رقم خواهد خورد که هزاران نفر همزمان اشک می ریزند و از گناه استغفار می کنند گناهانی که مانع ظهورند و از درگاه خداوند متعال تعجیل فرج مولا و صاحبمان حضرت حجه ابن الحسن العسکری را خواهانند.
7- با توجه به همزمانی ایام نیمه شعبان با روز های پس از انتخابات ریاست جمهوری ان شا الله دو حماسه رقم خواهد خورد و نباید توجه بیش از حد به یک مقوله ما را از دیگری باز دارد.
8- حتما از مراسمات گزارش تصویری تهییه شود و با افتخار در فضای سایبری قرار گیرد ، در ضمن در صورت تمایل عزیزان ، سایت جنبش مصاف آمادگی انتشار این گزارشات را دارد ان شا الله.
9- آن طور که شایسته امام زمان (عج) است بزرگواران نسبت به انتشار این متن اقدام فرمایند چرا که فرصت چندانی باقی نیست.
به امید ظهور مولی و سرورمان حضرت حجت (عج) که صد البته نزدیک است.
رسول الله(صل الله علیه و آله): هرکه شب عید [فطر و قربان] و شب نیمه شعبان را احیا کند، در روزى که دلها مى میرند، دل او نمیمیرد. {میزان الحکمة}
علی اکبر رائفی پور
یکشنبه نوزدهم خرداد 1392
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها، عجل لولیک الفرج
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم:)
خدایا پارسال ما کلی تلاش کردیم و نتیجه نگرفتیم، امسال هم حرکت میکنیم، به امید برکت تو...
یا الهی و ربی، من لی غیرک؟؟؟
التماس دعا
(حال و هوای خوب این 3 ماه عزیز):) الحمدلله
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
السَّلام عَلَیْکَ یَا أبا عَبْدِ اللهِ وَعلَى الأرواحِ الّتی حَلّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنِّی سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِیتُ وَبَقِیَ اللیْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ ،
السَّلام عَلَى الحُسَیْن ، وَعَلَى عَلیِّ بْنِ الحُسَیْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَیْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَینِ .
پرتو اول
پریشان و آشفته از خواب پریدى و به سوى پیامبر دویدى .
بغض ، راه گلویت را بسته بود، چشمهایت به سرخى نشسته بود، رنگ رویت پریده بود، تمام تنت عرق کرده بود و گلویت خشک شده بود.
دست و پاى کوچکت مى لرزید و لبها و پلکهایت را بغضى کودکانه ، به ارتعاشى وامى داشت . خودت را در آغوش پیامبر انداختى و با تمام وجود ضجه زدى .
پیامبر، تو را سخت به سینه فشرده و بهت زده پرسید: ((چه شده دخترم ؟))
تو فقط گریه مى کردى .
پیامبر دستش را لابه لاى موهاى تو فرو برد، تو را سخت تر به سینه فشرد، با لبهایش موهایت را نوازش کرد و بوسید و گفت : ((حرف بزن زینبم ! عزیز دلم ! حرف بزن !))
تو همچنان گریه مى کردى .
پیامبر موهاى تو را از روى صورتت کنار زد، با دستهایش اشک چشمهایت را سترد، دو دستش را قاب صورتت کرد، بر چشمهاى خیست بوسه زد و گفت : ((یک کلام بگو چه شده دخترکم ! روشناى چشمم ! گرماى دلم !)) هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمى داد.
پیامبر یک دستش را به روى سینه ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فرو بنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روى لبهاى لرزانت فشرد تا مهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید:
حرف بزن میوه دلم ! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن !
قدرى آرام گرفتى ، چشمهاى اشک آلودت را به پیامبر دوختى ، لب برچیدى و گفتى : ((خواب دیدم ! خواب پریشان دیدم . دیدم که طوفان به پا شده است . طوفانى که دنیا را تیره و تاریک کرده است . طوفانى که مرا و همه چیز را به اینسو و آنسو پرت مى کند. طوفانى که خانه ها را از جا مى کند و کوهها را متلاشى مى کند، طوفانى که چشم به بنیان هستى دارد.
ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختى کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم . طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم ریشه کن کرد و من میان زمین و آسمان معلق ماندم . به شاخه اى محکم آویختم . باد آن شاخه را شکست . به شاخه اى دیگر متوسل شدم . آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد.
من ماندم و دو شاخه به هم متصل . دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم . آن دو شاخه نیز با فاصله اى کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم ...))
کلام تو به اینجا که رسید، بغض پیامبر ترکید.
حالا او گریه مى کرد و تو مبهوت و متحیر نگاهش مى کردى .
بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که ...
پیامبر، سؤ ال نپرسیده تو را در میان گریه پاسخ گفت :
آن درخت کهنسال ، جد توست عزیز دلم که به زودى تندباد اجل او را از پاى در مى آورد و تو ریسمان عاطفه ات را به شاخسار درخت مادرت فاطمه مى بندى و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش مى کنى و پس از پدر، دل به دو برادر مى سپارى که آن دو نیز در پى هم ، ترک این جهان مى گویند و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت ، تنها مى گذارند.
اکنون که صداى گامهاى دشمن ، زمین را مى لرزاند، اکنون که چکاچک شمشیرها بر دل آسمان ، خراش مى اندازد، اکنون که صداى شیهه اسبها، بند دلت را پاره مى کند، اکنون که هلهله و هیاهوى سپاه ابن سعد هر لحظه به خیام حسین تو نزدیکتر مى شود، یک لحظه خواب کودکى ات را دوره مى کنى و احساس مى کنى که لحظه موعود نزدیک است و طوفان به قصد شکستن آخرین امید به تکاپو افتاده است .
از جا کنده مى شوى ، سراسیمه و مضطرب خود را به خیمه حسین مى رسانى . حسین ، در آرامشى بى نظیر پیش روى خیمه نشسته است . نه ، انگار خوابیده است . شمشیر را بر زمین عمود کرده ، دو دست را بر قبضه شمشیر گره زده ، پیشانى بر دست و قبضه نهاده و نشسته به خواب رفته است .
نه فریاد و هلهله دشمن ؛ که آه سنگین تو او را از خواب مى پراند و چشمهاى خسته اش را نگران تو مى کند.
پیش از اینکه برادر به سنت همیشه خویش ، پیش پاى تو برخیزد، تو در مقابل او زانو مى زنى ، دو دست بر شانه هاى او مى گذارى و با اضطرابى آشکار مى گویى :
مى شنوى برادر؟! این صداى هلهله دشمن است که به خیمه هاى ما نزدیک مى شود. فرمانده مکارشان فریاد مى زند: ((اى لشکر خدا بر نشینید و بشارت بهشت را دریابید...
حسین بازوان تو را به مهر در میان دستهایشان مى فشارد و با آرامشى به وسعت یک اقیانوس ، نگاه در نگاه تو مى دوزد و زیر لب آنچنان که تو بشنوى زمزمه مى کند:
پیش پاى تو پیامبر آمده بود. اینجا، به خواب من . و فرمود که زمان آن قصه فرا رسیده است . همان که تو الان خوابش را مرور مى کردى ؛ و فرمود که به نزد ما مى آیى . به همین زودى .
و تو لحظه اى چشم برهم مى گذارى و حضور بیرحم طوفان را احساس مى کنى که زیر پایت خالى مى شود و اولین شکافها بر تنها شاخه دست آویز تو رخ مى نماید و بى اختیار فریاد مى کشى :
واى بر من !
حسین ، دو دستش را بر گونه هاى تو مى گذارد، سرت را به سینه اش مى فشارد و در گوشت زمزمه مى کند:
واى بر تو نیست خواهرم ! واى بر دشمنان توست . تو غریق دریاى رحمتى . صبور باش عزیز دلم !
چه آرامشى دارد سینه برادر، چه فتوحى مى بخشد، چه اطمینانى جارى مى کند.
انگار در آیینه سینه اش مى بینى که از ازل خدا براى تو تنهایى را رقم زده است تا تماما به او تعلق پیدا کنى . تا دست از همه بشویى ، تا یکه شناس او بشوى .
همه تکیه گاههاى تو باید فرو بریزد، همه پیوندهاى تو باید بریده شود، همه دست آویزهاى تو باید بشکند، همه تعلقات تو باید گشوده شود تا فقط به او تکیه کنى ، فقط به ریسمان حضور او چنگ بزنى و این دل بى نظیرت را فقط جایگاه او کنى .
تا عهدى را که با همه کودکى ات بسته اى ، با همه بزرگى ات پایش بایستى :
پدر گفت : ((بگو یک !))
و تو تازه زبان باز کرده بودى و پدر به تو اعداد را مى آموخت .
کودکانه و شیرین گفتى : ((یک !))
و پدر گفت : ((بگو دو))
نگفتى !
پدر تکرار کرد: ((بگو دو دخترم .))
نگفتى !
و درپى سومین بار، چشمهاى معصومت را به پدر دوختى و گفتى : ((بابا! زبانى که به یک گشوده شد، چگونه مى تواند با دو دمسازى کند؟))
و حالا بناست تو بمانى و همان یک ! همان یک جاودانه و ماندگار.
بایست بر سر حرفت زینب ! که این هنوز اول عشق است .
نویسنده سید مهدی شجایی
برداشته شده از سایت تبیان
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر... سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیکتر میشود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب. لبخند، لبهای ترک خوردهاش را به خون مینشاند.
اسب در زیر پایش، به عقابی میماند که مماس با زمین پرواز میکند. آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیروت کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین میاندازد.
وقتی که تو بر اسب سوار میشوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.
چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قالب گرفته است.
ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش میکاهد این چه ماهی است که رنگ از رخ روز میزداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ میکند!؟
چیزی به آب نمانده است برق آب در چشمهای اسب و سوار میدرخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیدهاش میپیچد و به او جان و توان تازه میبخشد. سوار دمی به عقب برمیگردد و کشتههای خویش را مرور میکند.
همه این جنازهها که اکنون در سایه سار نخلها خفتهاند، تا لحظاتی پیش ایستاده بودهاند و سدی شکست ناپذیر مینمودهاند. فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بودهاند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمیگذارند.
باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی میکند. اکنون همه آن چهار هزار، یا کشته اویند یا گریخته از هجوم خشم او. اما آنها که گریختهاند بازخواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و بازخواهند گشت حتی پیادهها بر این اسبهای سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت.
اکنون این صدای نرم تلاقی پاهای اسب با زمین مرطوب. و اینک این صدای پای اسب و آب. و اینک این آب. این مشک خالی و آب. این سوار تشنه لب و آب.
اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزهدار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع).
«تو را برای همین روز میخواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دستها و بازوان تو بوسه میزدم و سر انگشتانت را به آب دیده میشستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.»
***
در صفین، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله کمان جبهه دوست رها شد و خود را به عرصه نبرد رساند. جز علی، هیچکس، نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمیدانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست. آنان که از چشم، سن و سال را میسنجیدند، گفتند که بین دوازده تا چهارده سال. آنان که از هیکل و جثه، پی به سن و سال میبردند، گفتند که حدود هفده سال. آنان که از چستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس میزدند، گفتند: قریب بیست سال.
آن نوجوان نقاب زده که همه را به اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار، به دور میدان چرخ میخورد و مبارز میطلبید. چستی و چالاکی نوجوان، حکمی می کرد و شهامت و صلابتش، حکمی دیگر. چرخش تند و تیز شمشیر در دستهایش حکمی داشت و نگاه عمیق و نافذش حکمی دیگر.
و این بود که هیچکس از جبهه مخالف، پا پیش نمیگذاشت. معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز.
ابوشعثا گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار میدانند، دون شان من است جنگ تن به تن با این یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانهام را میفرستم تا سرش را برایت بیاورد. جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و آه از نهاد ابوشعثا برخاست دومین فرزند را به خونخواهی اولی فرستاد. دومی نیز بی آنکه مجال جنگیدن پیدا کند، جنازهاش در کنار جنازه برادر قرار گرفت.
و جوان سوم و چهارم و پنجم ...
در جبهه دوست، لحظه به لحظه غریو شگفتی و شادی اوج میگرفت و در جبهه دشمن، سکوت و حیرت و بهت و مصیبت لحظه به لحظه سنگین تر میشد. و وقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز، وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست.
و این آنچنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آورد که به معاویه گفت: تکه تکه اش میکنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ مینشانم.
و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند. دست سوار اما انگاره تازه، گرم شده بود چون شیری که روباه را به بازی میگیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچکس نفهمید چه آنی، سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند.
وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست آنچنانکه هر چه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچکس به میدان نیامد و آنچنانکه حتی هیچکس جرات جمع کردن جنازههای آل ابوشعثا را به خود راه نداد.
و نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت و آن زمان که علی، او را در آغوش گرفت و نقاب از چهرهاش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این، عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهرهاش نروییده است.
***
این عباس علی است. خسته، گرسنه، تشنه، داغدیده و مصیبت زده. داغ هایی که هر کدام به تنهایی برای از پا درآوردن مردی کافی است؛ داغ سه برادر، داغ یک فرزند، داغ چندین برادرزاده و خواهرزاده و داغ چند ده عزیز و همدل و همراه.
نه خستگی، نه تشنگی، نه گرسنگی، نه این همه داغ، هیچکدام تاب از کف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده، اما دیدن تشنگی حسین(ع) و بچههای حسین، طاقتش را سوزانده و او را راهی شریعه کرده است.
و اکنون این اوست و آبی که تا زانوان او و شکم اسب، بالا آمده. اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچه های حسین(ع). اکنون این اوست و لبهایی که از تشنگی ترک خورده. اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده.
اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده. اکنون این اوست و هجوم لشگر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب میکند: تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی.
وقتی به جرعهای آب میتوان توان هزارباره گرفت، چرا این توان را - نه از خودت که - از انجام رسالتت دریغ میکنی؟
تو یک عمر زیستهای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد دادهای...
بیست و پنج سال پیش بود، یا کمی بیشتر. علی(ع) در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال، پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهرهای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد درآمد.
با لهجهای شیرین به همه سلام کرد، حلقه جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: «علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آوردهام به تو هدیه کنم.»
علی خندید؛ ملیح و شیرین، آنچنانکه دندانهای سپیدش نمایان شد.
«دلیل، دل توست عزیز دلم! اما این هدیه ارجمندت را به نشانه میپذیرم.»
پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت.
فراوان داشت علی از این عاشقان بینام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثهای.
خبر، عباس(ع) بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا، سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود.
«بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.»
علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: «این به ودیعت برای کربلا.»
***
فضای اطراف شریعه ملتهب شده است صدای پا و شیهه اسبها و صدای عبور سوارها از لابلای نخلها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد.
باید جنبید. باید هرچه زودتر مشک را از آب پر کرد و از این محاصره و مهلکه به در برد. اما با کدام توان وقتی که هرم آفتاب، رمق بدن را کشیده است و عطش، عبور خون را در رگها دشوار کرده است!؟
اما...
***
اما پدر در واپسین لحظات حیات، انگاه که در بستر شهادت آرمیده بود و آخرین وصایای خویش را به اطرافیان می فرمود، ناگهان تو را صدا زد.
تو شتابناک پیش رفتی و در کنار بستر او زانو زدی. پدر همچنانکه خفته بود، دست بر شانه های تو گذاشت و فرمود:
" عباس من! به زودی سبب روشنی چشم من در قیامت خواهی شد. در عاشورا وقتی وارد شریعه شدی، مبادا که آب بنوشی و برادرت حسین، تشنه باشد."
برداشته شده از کتاب سقای آب و ادب
سید مهدی شجاعی
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
محاسبه تاریخ واقعه عاشورا بر اساس رویت هلال
با استفاده از تطبیق تقویم هجری قراردادی با میلادی (به کمک نرمافزارهایی مانند (Accurate Times مشخص میشود که اول محرم 61 هجری قمری برابر 1 اکتبر 680 میلادی (ژولی) است و بنابراین عاشورا مقارن با 10 اکتبر 680 میلادی (ژولی) یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی است. البته به دلیل استفاده از تقویم قراردادی این تاریخ میتواند یک یا دو روز با تاریخ واقعی اختلاف داشته باشد.
حال با مراجعه به نرمافزارهایی مانندMoon Calculator مشخص میشود که مقارنه ماه و خورشید (ماه نو) در محرم سال 61 هجری در ساعت 17:11 به وقت محلی روز 28 سپتامبر 680 میلادی اتفاق افتاده و در شامگاه فردای آن روز، 29 سپتامبر، هلال ماه در کربلا به جدایی بیش از 11 درجه از خورشید رسیده و در زمان غروب خورشید، ارتفاع ماه بیش از 8 درجه است. رویت چنین هلالی با چشم غیرمسلح ممکن است؛ بنابراین پیشبینی میشود که 30 سپتامبر 680 میلادی مقارن با اول محرم 61 هجری قمری باشد. بنابراین 10 محرم مقارن با 9 اکتبر 680 میلادی یا سهشنبه 20 مهر 59 هجری شمسی میشود.
مطابق این بررسی نتیجه میشود که واقعه عاشورا (10 محرم 61 هجری قمری) در روز سهشنبه 20 یا چهارشنبه 21 مهر 59 هجری شمسی اتفاق افتاده است.
http://www.tabnak.ir/fa/news/135892
http://www.elib.hbi.ir/persian/CLINICAL-EPIDEMIOLOGY/calendar%20converter4.htm
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع بحث دختر ها و پسرهای قدیم...
نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن
ولی همینجور دستم میره رو دکمه های کیبرد و از دل و ذهن حرفها جاری میشن رو صفحه وُرد.
ولی قبلش :
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی (25) وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی (26) وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی (27) یَفْقَهُوا قَوْلِی (28)
چند وقتی میشه دلم هوای مشهد و جمکران داره
چند وقتی میشه دارم رو خودم تغییرات جدید نصب میکنم که همونی بشم که خدا میخواد
ولی انگاری یه چیزی مانع میشد..
چند وقتی با بچه ها و دوستام در مورد روابط دختر و پسر حرف میزدیم و هرکسی به نظری در مورد آشنایی داشت و از این حرفها
همیشه تو ذهنم میومد که روابط دختر و پسر هر چی که باشه باز هم یه بحث محرم و نامحرم هست و باید باشه...
و من معتقدم و ثابت شده که اگه هر چیزی طبق گفته های خدا باشه به بهترین شکل رخ میده بنابراین همیشه با آشنایی مستقیم پسر و دختر مخالف بودم و هستم، مگه اینکه پسری از دختر خوشش بیاد و با واسطه وارد عمل شه.
بنا به گفته قرآن:
اول) در آیه 25 سوره نساء نیز به مردان می گوید: با دخترانی که روابط دوستی مخفیانه ای با دیگران داشته اند ازدواج نکنید . {در حالى که پاکدامن باشند، (یعنى) نه مرتکب زنا شوند، ونه دوست پنهانى بگیرند . }
دوم) در آیه 5 سوره مائده به مردان می گوید: با زنان پاکدامن مسلمان ازدواج کنید و خود نیز پاکدامن باشید نه زناکار و نه آنکه زنان را در پنهانی دوست خود بگیرید{و پاکدامن باشید; نه زناکار، و نه دوست پنهانى (و نامشروع) گیرید}
و این به عکس هم صدق میکنه ینی برا مردها هم همینطوره.
حالا چه ارتباطی با مردها و زن های قدیم داره؟
قدیم ها تا اونجایی که من دخترهای قدیمی دوروبر خودم رو دیدم به هیچ پسری روی خوش و خنده نشون ندادن و همیشه جلوشون مغرور بودن و حیا و عفت داشتن...
پسرهای قدیم که تا اونجا که میدونم و دیدم دل به یه نفر میبستن و انقد سمج بودن تا به خواتشون برسن و دلشون به قول یه بنده خدایی "اتوبان" نبوده که همزمان بخوان چند نفر رو بررسی کنن...
و اینکه با حیا بودن و پررو بازی و جلف بازی برا دختر نداشتن که با 1000تا کلک بخوان دل کسی رو بدست بیارن، انقد با حیا بودن که حتی به چشم های دختر نگاه نمیکردن و به قول یکی خودشونو جلوی دختر خار و کوچیک میدیدن و عاشق واقعی بودن نه کوچه بازاری...
و حالا دختر ها و پسرهای امروز ما...؟؟؟
و حالا بحث دانشگاه و نت و روابط دوستانه و شوخی ها و خنده ها مارو از بحث حیا و عفت دور کرده، شاید خیلی از ماها به خودمون بگیم مذهبی و دوست داره خدا و پیغمبر، ولی هیچ کدوممون جلوی پدر و مادرمونم با یه آدم نامحرم اونجوری رفتار نمیکنیم که در خلوت خودمونو خدای خودمون هستیم، ینی ترس از پدر مادر ما بیشتر از خداست...
تو دعای کمیل از گناهای پنهانیمون گفته شده، چیزی که برای خیلی از ماها خنده داره اگه بگن با نامحرم شوخی نکن و حرف نزن و ...
دعای ندبه که گناهای پنهانی ما باعث عقب افتادن ظهور آقا میشه.
ما نسل جوان امروز و دختر پسرهای امروزی:
فقط ادعای منتظر بودن رو داریم و در عمل ...
(همه آدمها شامل اینایی که میگم نمیشن برا همینه که فقط دارم خودم رو میگم و لاغیر)
حالا این منِ منتظر برای طلبیده شدن برای مشهد و جمکران چی دارم که برم به آقا بگم و میدونم اگه این عمل رو از خودم دور نکنم نه منتظر واقعی هستم و نه طلبیده میشم ...
بعضی ها نگرانن اگه به مردی روی خوش نشون ندن ازشون دور میشه و شانس ازدواج ازشون گرفته میشه!
من میگم به درک...! اگه کسی گوهر وجودی دختری رو نشناسه و به خاطر این رفتار میخواد ازش دوری کنه و نمیفهمه که دختر حیا و عفت داره، پس همون بهتر که بره...
منتظر کسی باشید که شمارو برای حیا و عفت و بزرگواری شما بخواد نه برای ظاهر و مهربونی ظاهریتون...
کسی که بخواد شمارو پیدا کنه اگه فرسنگها دور باشید و دست نیافتنی اگه و اگه شمارو بخواد هر جوری که هست پیداتون میکنه، چون میدونه که چه چیزی در وجود شما هست...
میتونم حس کنم خنده تمسخر خیلی از پسر ها و دخترهایی که این متن رو میخونن و میگن چقدر قدیمی و افراطی فکر میکنه...
ولی من اگه + خدا باشم و هر چی که گفته عملی کنم.
پس – خیلی از آدمها و چیزها میتونم زندگی کنم و خوشبخت و سعادتمند شم.
من، از این لحظه به بعد میخوام مثل دخترهای قدیمی باشم...
برام مهم نیست در مورد من چه فکر میکنن و چی میخوان بگن، ولی کسی نیستم که بخوام به مردی رو بدم و روی خوش نشون بدم.برای خوش گذرونی با کسی بگم و بخندم...
الگوی خاصم، به لطف حضرت زهرا علیها السلام و حضرت زینب سلام الله علیها که الحمدالله نگاهشون رو رو زندگیم حس میکنم.
قدمی بلند و استوار برای نزدیکتر شدن به خدا و رضایت خدا.
(خودش گفته ثابت قدم باشید...)
اگه یه می پسندم خدا باشه به 1می پسندم دیگران کاری ندارم...
مشکلات ما از جایی شروع شد که جای اینکه بگیم خدا چی میگه، گفتیم مردم چی میگن...
برای اینکه امام رضایی علیه السلام باشیم، باید به گفته ها و خواسته های خدا رضا شیم...
درگیری این چند روز ذهن من بالاخره آروم شد با جمله هایی از قرآنم:
حال که چنین است از آنها روی بگردان که هرگز در خور ملامت نخواهی بود54
و پیوسته تذکر ده، زیرا تذکر مومنان را سود می بخشد55
خداوند روزی دهنده و صاحب قوت و قدرت است58
ذاریات
بعد از اون اس ام اس دوست عزیزم که بعد از باز کردن و خوندن آیه قبل برام فرستاد:
این زندگی دنیا چیزی جز سرگرمی و بازی نیست و زندگی واقعی سرای آخرت است، اگر می دانستید.{64 عنکبوت}
مهر تایید و آخر این فکر و تصمیم من...
برای کسی باشید که باید باشید...
آدم خاص زندگیتون...
(خاصترین کسی که بتونید همدیگرو به هدف واقعی زندگی برسونید) زندگی ای که نورش تو آسمونها مشخص شه...(سوره نور)
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
التماس دعا
بسم الله الرحمن الرحیم
بی تو ای صاحب زمان،بی قرارم هر زمان!
ازغم هجر تو من دلخسته ام
همچو مرغی بال وپر بشکسته ام
کی شود آیی نظاره بردل اندازی تو یارا ؟
بر دل خسته که دم سازی تو یارا
ده مدال دیده بانی زعنایت
به من واز مهر وعشق بازی خدا را
یابن الحسن آقا بیا،یابن الحسن آقا بیا
ای تو شور عشق من،روشنی انجمن
بی تو دردام بلا افتاده ام
بر تو یارا جان و دل را باخته ام
از فراق تو شده حال من خسته پریشان
کی میایی منجی و سلطان امکان؟
عقده ها را وا کنی بایک نگه،ای نور یزدان
بین چه کرده با دل من سوز هجران
یابن الحسن آقا بیا،یابن الحسن آقا بیا
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
التماس دعا
دل من گُـــم شد!
اگر پیدا شد
بسپاریدش به امانات رضا(علیه السلام)
و اگر از تپش افتاد دلم
ببریدش به ملاقات رضا (علیه السلام)
از رضا(علیه السلام) خواسته ام بگذارد
که غلامش بشوم
همه گفتند مــحـــال است
ولی
دلخوشم من به مــحالات رضا(علیه السلام)
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها، عجل لولیک الفرج
اللهم ل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
التماس دعا:)
دلتنگی...
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی به حق عمه اش زینب سلام الله علیها ،
عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...
یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ ...
اللهـُمَّ صَـلِّ عَلی مُحَـمَّد وَ آلِ مُحَـمَّد وَ عَجِّـلْ فـَرَجَـهُم
التماس دعا